مو شرابی

موهامو شرابی کردم .... بر خلاف تصورم اصلا بهم نمیاد مثل پیرزنهای قدیمی شدم که موهاشونو حنا میذاشتن حتی زانو دردم هم زیاد شده تازه دیروز که توی صف رای دادن بودم یه آقای حدودا سی ساله از کنار دخترهای سانتی مانتال گذشت و به من که رسید گفت: حاج خانم خودکار دارید؟!! اینجا بود که زانوم بیشتر درد گرفت و قلبم تیر کشید و کلا ناامید شدم و حس کردم مثل پیرزنهای ریقویی شدم که هر سال میان رأی میدن و من به حماقتشون لعنت می فرستادم... آری منم احمق شدم ... منم رای دادم...

شروع

بعضی وقتها به بن بست رسیدن قطعا به این معنا نیست که آدم بلایی سرش بیاد، یه موقع هایی هست همه چیز به ظاهر خوبه، مشکل حادی نداری که نشه تحملش کرد ولی با خودت درگیری، نمی دونی چی میخوای از این زندگی کوفتی، دقیقا همینجاست که به سرت میزنه یه وبلاگ درست کنی و همه نشخوارهای ذهنت رو توش بنویسی ...راستی سلام